بعضی وقت ها باید سکوت کرد

باید تلاطم دریا را درون خود تحمل کرد

باید حرف دل را قورت داد

باید نشست و دید روزگار چه بر سرت می آورد

حتی نمی توان گریه کرد

باید بغض کرد باید دم نزد و سکوت کرد

عشقش که سر کلاس زنگ میزد میگفت خانوم اجازه برم آب بخورم ؟

حالا مدتهاست که دیگر اجازه نمیگیرد و این بار معلم است که هر روز میگوید :

چن وقته خیلی داغونی ، برو یه آبی به سر و صورتت بزن.

خدایا سرم درد میکند وگلویم بغض را فراموش کرده غروری نمانده واشکها جانشین بغض دیرینه ام شده اند خدایا قلبم ازاین همه غصه میسوزد ومیسوزاند تمام

وجودم را به خوبی میدانم باشنیدن صدایش تمام غصه ها ودردهایم را فراموش میکنم وازاین همه فاصله دیگر ازبی خبربودنش زجرنمیکشم خدایاتوخودت میدانی

بارهاوبارها باهم گریستیم وخندیدیم...

وبدون هم در دل خاطراتمان گاه وبی گاه لبمان میهمان خنده وچشممان میزبان گریه شد

درد فراقت مرا نکشد درد بی خبر بودنت مرا میکشد 

میخواهم فراموشت کنم شاید دیگرغمی مرا آزار ندهد میخواهم در فکرت نروم

میخواهم اما نمیشود که نمیشود گویی خواب هایم برخلاف فراموش کردنت هرشب برایم خاطره میسازند ومرا میسوزانند

میخواهم اشکی نریزم اما قلبم به درد می آید هیچگاه تصور نمیکردم به خاطر چیزی یاکسی دیگرقلبم به درد بی آید شاید بخاطره اندیشیدن به توست این

خوابها اما مرا تا مرز مرگ میکشاند وقتی بیدارمیشوم وخودم را در بسترخواب

میبینم جز حالی مثل داغ دیده ای ندارم.........حتی در بیداری بارها وبارها باهمین چشمان به خون کشیده ام تو را غمگین ومحزون گوشه به گوشه ی این

خانه دیده ام نه هنوز شاید تا مرز جنون و دیوانگی ام مانده است اما هنوز دیوانه نشده ام.......

بندمی آیدنفسم وقتی به تونزدیک میشوم و تومیشوی همان دیواره خانه

ومن میمانم واین همه تنهایی...

در کار سحر روی تو اعجاز مانده است

مضمون چشمهای تو ممتاز مانده است

تنها دو واژه وصف تو شد :” وصف ناپذیر “

از دیدنت دهان غزل باز مانده است

پاره تنم،به تن دیگری رفتی!!!

عادتم را که میدانی؟؟؟چندشم میشود لباسی که به تن دیگری رفته بپوشم!

تک پرم نماند خیالی نیست!دیگری پرپرت می کند شک نکن!!!

حرفهایم...

دلخوری هایم...

دلتنگی هایم...وتمام اشک هایم بماند برای بعد...

تنها به من بگو با او چگونه میگذرد که با من نمیگذشت؟؟؟

دوباره آمدی ...

اینبار شیرینتر از قبل دروغ میبافی...

زیرکانه تر لبخند میزنی ودلبرانه تر ناز میکنی...

اما نازنین...

بعد رفتنت دلم مرد...

مدتهاست مغزم تصمیم میگیرد نه دلم!پس لوند ودلبرانه که هیچ!!!!

عاشق وصادقانه هم که بیایی...

من دیگر نیستم...!!!

                        میخواهمت لعنتی....

                                    اما گفته بودم که...

                                              تنت بوی دیگری بدهد...

                                                         برمن حرامی...!

حالم خوب است اما...

دلم تنگ آن روز هایی شده که ...

می توانستم از ته دل بخندم...

♥ دلم، یک مزرعه مى خواهد ♥

♦  یک تو ♦

♦ یک من ♦

♦ و گندم زارى طلایى رنگ ♦

♥ که هوایش آکنده با عطر نفسهاى تو باشد♥